شعرهایی از چارلز بوکوفسکی
.........................................................
دختری با دامن کوتاه ، بیرون پنجره اتاق من انجیل می خونه
یکشنبه س
دارم گریپ فروت می خورم
طرف غرب
یه کلیسای ارتدوکس روسی ِه
اون زن از نژاد تیره ی شرقیه
چشمای قهوه ای بزرگش از انجیل بلند شد و
بعد پایین رفت.
یه انجیل سیاه و قرمز کوچیک.
همون جور که می خونه
پاهاشو تکون می ده
تکون می ده
اروم و موزون می رقصه و
انجیل می خونه …
گوشواره های طلایی بلند
و دو دستبند طلایی بر هر دو دستش
فکر کنم یه مینی سوت تنشه
که خیلی بهش میاد
به روشن ترین رنگ خرمایی ممکن
چرخ می زنه
با پاهای بلند زرد
زیر نور گرم خورشید
نمیشه نادیده َ ش گرفت
میلی هم به این کار نیست …
رادیوی من موسیقی سمفونیک می خونه
اون نمی تونه بشنوه
ولی حرکاتش بدجوری با ریتم می خونه
او تیره اس ; او تیره اس
داره راجع به خدا می خونه
خدایی که منم
————————
باید باور کنیم
تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر میشوی…
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن!
دیر آمدن!
————————
مرد شصت و پنج ساله بود
و زن شصت و شش ساله اش آلزایمر داشت
تمام جراحی ها، اشعه ها و داروها
استخوان های فک مرد را نابود کرده بود
و حالا باید با سیم ترمیم میشدند
هر روز زنش را مثل بچه ها پوشک میکرد
با وضعی که داشت نمیتوانست رانندگی کند
پس برای رفتن به بیمارستان
ناچار بود تاکسی بگیرد
و چون نمیتوانست درست صحبت کند
مجبور بود مسیر را برای راننده بنویسد
در آخرین ویزیت به او گفتند که
یک جراحی دیگر لازم است
روی گونه ی چپ و زبان
به خانه برگشت
پوشک زنش را عوض کرد
دو ظرف غذای آماده روی اجاق گذاشت
اخبار عصر را نگاه کرد
تفنگ را برداشت
روی شقیقه ی زنش گذاشت و
شلیک کرد
زن روی پهلوی چپش افتاد
مرد بالای تخت ایستاد
لوله ی تفنگ را توی دهانش کرد و
ماشه را کشید
صدا همسایه ها را بیدار نکرد
ولی چند ساعت بعد بوی غذای در حال سوختن متوجه شان کرد
کسی آمد، در را باز کرد
و صحنه را دید
کمی بعد پلیس ها سر رسیدند
و تحقیقات همیشگی شان را انجام دادند
آن ها دو چیز پیدا کردند
یک دفترچه حساب پس انداز مسدود شده و
یک حساب جاری با موجودی یک دلار و چهارده سنت
خودکشی
نتیجه ی تحقیقات شان بود!
سوختن در آب، غرق شدن در آتش – بوکفسکی
————————
در طـول عـمر دوبـار شـاهد سـوخـتن ایـن شهـــر بـوده ام
و مهمـترین امـر
رسـیدن سـیاسـتـمدارهـا پـس از واقـعه بـوده اسـت
بـا ادعـاهـایـی مـبـنی بـر خطاهـای نـظام
و ارائـه راهــکارهـای جـدیـد
بـرای فــقـرا و بـه سـود آنــان .
بـار قـبـل چـیـزی درسـت نـشـد ایـن بـارهـم درسـت نـمی شـود .
فقـیرا فــقـیر خـواهـند مـاند
بـیکـاران بـیکـار
و بـی خـانـمان هـا مـثل سـابـق .
سـیاسـتـمداران هـم
چــاق و چـلـه در ایـن حـوالـی خـوش و خـرم بـه زنـدگـی ادامه خـواهـند داد.
آشـوب هـا/شاعری باپرنده آبی/چارلز بوکفسکی/برگردان مجتبی ویسی
————————
همیشه یه شلخته ی مادرزاد بوده ام
دوست داشتم با یه زیرپیرهن روی تخت لم بدم
(البته کثیف و با سوراخ های سیگار)
پا برهنه
بطری آبجو به دست
زور میزنم تا شب سختی رو که گذرونده بود
یادم بره
و زنی که هنوز اونجاست راه میره و
راجع به همه چیز غر میزنه
آروغی میزنم و میگم
”خوشت نمیاد؟ دمت رو بذار رو کولت و برو!”
واقعا خودم رو دوست داشتم
واقعا خود کثافتم رو دوست داشتم
ظاهرا اونا هم دوست داشتند
چون همیشه ترکم میکردند
و تقریبا همیشه دوباره بر میگشتند
سوختن در آب، غرق شدن در آتش – چارلز بوکفسکی
————————
هوای خوب
مثل
زن خوب است
همیشه نیست
زمانی که هم است
دیرپا نیست.
مرد اما
پایدار تر است.
اگر بد باشد
می تواند مدت ها بد بماند
و اگر خوب باشد
به این زودی بد نمی شود.
اما زن عوض می شود
با
بچه
سن
رژیم
س ک س
حرف
ماه
بود و نبود آفتاب
وقت خوش.
زن را باید پرستاری کرد
با عشق.
حال آن که مرد
می تواند نیرومند تر شود
اگر به او نفرت بورزند.
چارلز بوکوفسکی
برچسبها: چارلز بوکوفسکی, سوختن در اب غرق شدن در اتش هالیوود عامه پسند بوکوف, رئالیسم کثیف بوکوفسکی شعر, شعرهایی از چارلز بوکوفسکی
مشخصات مدیر وبسایت
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی آرشیو ماهانه وبسایت
کلمات کلیدی وبسایت